۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

دانشگاه... بعد از چهار سال

تو دانشگاه راه میرم، محیطی که چهار ساله میرم و میام، 4ساله که اونجا رو با بهترین دوستام گذروندم و حالا 2سال دیگه باید تحملش کنم! بدون دوستایی که به عشق اونا از کلاس بیام بیرون. بدون انجمنی که بهترین دوست بزرگامو اونجا پیدا کردم. بدون انجمنی که وقتای بیکاریمو برم اونجا و با بچه ها گپ بزنمو برای یه لحظه هم که شده برای خودم brain storm کنم و ایده بدم تا رو بُرد بنویسم! بدون آدمایی که پایه باشن تا هر وقت خواستی باهاشون بری ناهار و هر وقت خواستی بری بیرون و هر وقت خواستی شروع کنین به بهم ریختن دانشکده و دانشگاه.

به گذشته ام فک میکنم، کاری که خوب بلد بودم، الان بیشترم یاد گرفتم و این فکرا داره بیشتر از هر زمانی آزارم میده. زمانایی که میتونستم درس بخونم "مث آدم" و اینکارو نکردم. الان که میبینم همه هم دوره ای هام یا دارن میرن یا رفتن حالا میفهمم که چی از دست دادم. این که تو دانشگاه راه میری و هیچ آشنایی نمی بینی که باهاش بشینی و حتی یه گپ کوچیک بزنی خیلی سخته.دیگه کسی نیست که از سوتی فلان استاد براش بگی و با این که خیلی بی مزه است ازش یه داستان بزرگ بسازی و کلی فان داشته باشی. دیگه کسی نیست که براش شایعه کنی این خانوم چاقه تو کتابخونه خواهر هایک قولتوقچیانه. دیگه کسی نیست که بتونی باهاش در مورد جعبه جوجه کباب 2ساعت حرف بزنی. دیگه کسی نیست که باهاش در مورد مساله انیشتین صحبت کنی! دیگه کسی نیست که با اون بری انجمن مرکز تا راهت بدن و باهاش درد دل کنی از وضع مسخره دانشگاه.

سر جلسه دفاع دوستام که میرم، یه بغضی ته گلوم رو میگیره، به هزار تا دلیل! ولی خوشحالم که بالاخره دارن میرن از اینجا به یه جای جدید، از محیطی که علارغم (شاید برای بعضی ها مث من) مزخرفیش، گل و گیاه و سبز بودن توش غوغا میکنه! محیطی که برای هر کدوم از ماها کلی خاطره (چه خوب؛ چه بد) رقم زده. خاطره هایی که خیلی هاشون رو نمی خواهیم فراموش کنیم. محیطی که به هر کدوممون هزار تا تجربه ی جدید رو اهدا کرد. تجربیاتی که وقتی توشون بودیم هیچ ایده ای نداشتیم در مورد بعدش، ولی الان که داریم از بیرون نگاه میکنیم شاید واقعا نگاهمون با قبل عوض شده باشه نسبت به اونا!

دلم برای گپ زدنامون، برای شلوغ بازیامون، برای دپ زدنامون، برای انجمنمون و دوستای انجمنیمون، برای جعبه جوجه کباب، درس نخوندنامون، برای برد brain storm تو انجمن، برای برف بازی زمستون، برای باد و بارونای پاییز و love street بالای دانشگاه، برای کیف گذاشتن تو انجمن، برای پیچوندن کلاسا و ناهار بیرون خوردن، برای پیاده رفتن از سیدخندان تا خونه، برای داشتن استرس دیر رسیدن به کافی نت، برای صبح زود به زور و با تلفن بیدار شدن، برای کاشته شدن و کاشتن سر قراررفتن به دانشگاه، برای ناهارای پارک شهید آسا، برای سوتی های جلوی بانک مرکزی، برای قرارهای بعد کلاس و مهم تر از همه برای همتون تنگ میشه. قول بدیم هر وقت، هر جا که بودیم؛ هیچ وقت و هیچ جا بهترینامونو فراموش نکنیم.

Andrea Bauer - Song for Eli