۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

زمستان، بهمن و گويا بار ديگر يا مقلب القلوب و الاحوال...


نزديك يه ساعت ديگه امتحان آز فيزيك1 دارم. ديشب شب سختي رو گذروندم. يه جورايي دارم كلا عادت مي كنم به افتادن اتفاقاي بد ناگهاني تو زندگيم. احساس مي كنم افتادن اين اتفاقا يه جورايز جزيي از زندگيم شده. اينقدري كه ديگه مث قبل اصن نميتونه فكرمو
مشغول كنه. نميدونم اصن ميشه گفت اين خوبه يا نه؟؟؟

ديشب وقتي رفتيم با صالح و علي درس بخونيم و سوز هوا به صورتم خورد پيش خودم گفتم اگه فردا صبح بيدار بشيم ببينيم داره برف
مياد چه حس جالبي ميتونه باشه؛ و صبح كه بيدار شدم...، برف... بعد از يه چيزي نزديك دو سال. آره! حس قشنگي بود. نوآوري اي بود در نوع خودش براي من اين وسط! يه جورايي احساس مي كردم اتفاق نويي افتاده اين وسط تو زندگيم.

خدايا جالبه كه يه چيزايي كه آدم ازت ميخواد رو سريع برآورده ميكني و يه چيزاي ديگه رو دير يا زود عكسشو براي آدم مياري!‌ ميمونم تو فلسفه كارات هنوز!‌ با اينكه خيلي وقتا بهم اثبات شده كه صلاحم تو اونييه كه برام رخ داده،‌ ولي يه زمانايي هم مث الآنا از اتفاقايي كه افتاد و مي افته و خواهد افتاد تو كفم نا فُرم.

بهمن داره مياد. ماله تولد من! ماهي كه يه زماني خيلي دوستش داشتم؛‌ ولي اين چند سال اخير امتحاناي عجيبي از من گرفتي. خيلي عجيب. آره بزرگ شدم. ساخته شدم. به قول دوستان اين نيز گذشت؛‌ولي خدا جون... آخه چرا كلا؟؟ اصن چرا اين زمستون اينقدر اتفاقاي عجيب مي افته براي من. اتفاقاي سازنده...؟؟ نميدونم!‌ رُك بهت بگم. كم آوردم يه جورايي!

تاريخ باز هم تكرار شد،‌ و جالبيش اينه كه نه يه جور ديگه؛‌ با آدماي ديگه و نقش هاي ثابت. اين دفعه كاملا مث قبل بود و آدمايي كه نقش بازي مي كردن دقيقا همون آدماي قبلي بودن. از اينم در عجبم!؟!؟؟! خدايا... چيو ميخواي به من بفهموني آخه؟؟ يه اشاره اي!‌ چيزي حداقل كه حساب كار دستم بياد لااقل.

ديگه الآن من موندم و سه ترم ديگه از دانشگاه و سربازي اي كه دنبالش نرفتم و دوستايي كه روز به روز به دلايل مختلف داره از تعدادشون كم ميشه. دور ميشيم از هم يه كم يا كلا اينقدر دور ميشيم كه جاذبه پروتون و الكترونامون هم ديگه رو هم هيچ تاثيري نميذاره! نميگم مشكل از اوناس. از منم هست!‌ ولي سوال من اينه كه آخه خداااااااااا! چرا؟؟؟؟؟ ميدونم با ما هستيااا! فقط سوال دارم!

حرف ديگه اي ندارم كه بخوام بگم جز اينكه دارم كم ميارم. گريه هام جمع شده. همه رو نگه داشتم براي يه روزي كه لااقل مطمئن باشم كه يه كم باري كه الآن رو دوشم احساس ميكنم،‌ كمتر شده.

خدايا، با ما باش!! بيش از پيش...

۵ نظر:

  1. امین آقا البته هنوز ما تو دیماه هستیم و پیش داوری در مورد بهمن خیلی خوب نیست!حادثه معمولا خبر نمی کنه

    دیشب تو گفتی خدا کنه برف بیاد،ولی وختی یه لا پتوی آقا گری نشان رو کشیدم روم و سردم شد گفتم خدا کنه فردا آفتابی شه!خدا در مورد همه بنده ها سیستم شافل رو قرار داده!!مثل شاقل ضبط ماشین!که یوهو شیش تا آهنگ با کیفیت نیم بیت پخش می کنه،یوهو هم پنج تا آس!!
    بهت قول می دم امسال دیگه تاریخ تکرار نمیشه!!ما محکم تر از قبل کنارتیم!ایشالا بزودی دعوتنامه ی امریکامونم می رسه ،مام می ریم امریکا!منو تو جهان!
    خدا با ماست مرد!

    پاسخحذف
  2. کم کم یاد میگیری
    که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
    بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
    به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
    و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
    که محکم هستی...
    که خیلی میارزی.
    و میآموزی و میآموزی
    با هر خداحافظی
    یاد میگیری.

    خورخه لوییس بورخس

    پاسخحذف
  3. چه جالب!منم همیشه اتفاقای مهم زندگیم،هم خیلی خوباشون هم خیلی بداشون تو زمستون و دقیقا دیماه برام پیش میاد...اینجا دو حالت داره: حالت اول: اتفاقای مهم زندگی همه آدماتو زمستون میفته و حالت دوم اینه که این مختص آدماییه که تو زمستون متولد شدن :دی
    در مورد دوستهام منم یه مدته شدیدا احساس مشابهی دارم که اذیتم میکنه...حالا نمی دونم به خاطراینه که اجتماعاتی که توش شرکت میکنم و فعالیت هام کاملا متفاوت شده یاتقصیر خودمه که دارم از کسایی که باهاشون خاطرات قشنگ دارم دور میشم
    اصلا شاید قوانین علم فیزیک عوض شده و پروتون ها والکترون ها دیگه دلیلی برای جذب همدیگه ندارن...بیخیال باو...:دی

    پاسخحذف
  4. let me tell u sth bro.as u have mentioned above we are not smart enough to understand why some things happen in our life despite the fact we don't like them to occur but THEY DO.so it is up to us to struggle with them or accept them or even CHANGE them.It comes back to our perceptions and our reactions towards them.About the principles of pysics:D..we all do have great friends.At least I'm sure I have and I'm sure you have too,no matter how far they might be but“Distance never seperates two hearts that really care, for our memories span the miles and in seconds we are with our friends. But whenever u start feeling sad cuz u miss someone u remind yourself how lucky u are to have someone so special to miss.”
    we all aware of this which we forget our great events so rapidly which have happened to us but by thinking more precisely u are gonna find some amazing events even in that BAHMAN month.it is all about our point of view and actions we take while face theme.many things we may name them as chance but the important part is what we do regard to them such as exactly like-It is by chance that we met , by choice that we became friends...so be good and tc bro ;)

    پاسخحذف
  5. والله سمیع بالعباد، و هو ارحم الراحمین...

    پاسخحذف